محل تبلیغات شما

بغل گوش 98، بین کتاب های نخونده و کارهای نکرده و اسهال گم شدم. صدای بارون میاد اما از آسمون دونه های سفید می باره. رادیو دیو بیستم از اسپیکر پخش میشه اما از وقتی شروع کردم به نوشتن حواسم کامل بهش نیست. مامان قرص اسهال میاره. به نوشتن یه برنامه ی حسابی فکر می کنم و به اینکه چطور مغزم فکر می کنه تا برنامه ننوشته آزاده هر کاری دلش می خواد بکنه. انگار زمان از وقت نوشتن برنامه معنا پیدا می کنه. به ف هم فکر می کنم. نمی دونم دلم تنگ شده یا احساس گناه می کنم. نمی دونم. 

امروز رو دلم می خواد تنها باشم. دلم می خواد با کسی حرف نزنم، کسی ازم نخواد چیزی رو ببینم یا گوش بدم، صدای حرف زدن مامان و بابا نیاد. از طرفی میگم روز بدی هم نیست. یه روز دلم برای شنیدن صداشون از دور خیلی تنگ میشه. 

همه این ها رو می نویسم و با خودم میگم " از اسهال متنفرم."


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها